می نشینم به کنج خانه ی دل

آخرین پناه خستگی ام

جام خونی به دست میگیرم

تا بنوشم به دفع تشنگی ام

 

خسته از آنچه در سرم دارم

جاری ام رو به سوی پایانم

سر به بالین قصه ها دارم

قصه هایی به رنگ عصیانم

 

ماهی ام تو کویر تفتیده

زورقی توی دست طوفانم

راه امید بر دلم بسته

سیل بعد از امید بارانم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Peter neveshtehaye man قالب های فارسی وردپرس 19 hhdc فروشگاه اینترنتی دیجی نلا Ana